رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

ماهی کوچولو

بدون عنوان

سلام پسرکم . خوبی مامانم ورجه وورجت که خیلی زیاده البته گاهی اوقات.دیروز بابایی با مامانش رفته واسه سیسمونی شما کادو خریده (عروسانه) این بابا مجتبی خوبه پسر دار شده مادر هرچی اسباب بازی خودش دوست داره داره برا شما میخره فکر کنم تابه سن بازی شما برسه همش خراب بشه. من این دو سه روزه خیلی خستم  امروز وقت دکتر دارم ببینم فردا و پس فردارو بهم مرخصی میده یه استراحتی بکنم.  فعلا برم دنبال یه لقمه نان حلال   ...
28 آذر 1390

روز از نو روزی از نو

سلام پسرکم.این پنج شنبه و جمعه واقعا آخر هفته پرکاری برا من و بابا مجتبی بود.یعنی اگه الان من و ببینی در حال بیهوشی تو اداره دارم برات مینویسم.پنج شنبه صبح اول رفتیم دیدن یه خاله که تازه نی نی دار شده بود در شرقی ترین نقطه تهران بعد برگشتیم فاطمی یه سر به خونه مامان منیر زدیم رفتیم بازار و با  بابایی یه دل سیر اسباب بازی خریدیم. بعد اومدیم فردوسی بالشت پر غاز گرفتیم برا شما.خدایی مادر خیلی باکلاسیها! بعد اومدیم خونه و تازه ساعت ٤:٣٠ ناهار خوردیم.  دوست بابایی زنگ زد که با هم بریم بیرون که تا ١٢ شب هم با اونها بیرون بودیم و رسیدیم خونه بیهوش شدیم. جمعه: اول اینکه جمعه سالگرد ازدواج ما بود از صبح پا شدیم رفتیم تو ات...
27 آذر 1390

بدون عنوان

سلام.مامانی .صبح شما بخیر این دو روز خیلی فعالیت داشتم. دوشنبه با بابایی رفتیم روتختی خریدیم هم برا شما هم برا خودمون. سه شنبه هم بخاط آلودگی هوا نرفتم سر کار با مامان منیر رفتیم یه دوری اطراف خونه زدیم و یه خبر مهم عمو دیشب تخت و کمد شمارو آورد. خیلی خوشگل شده هم رنگش قشنگه و هم با اتاق ست شده حالا فقط باید این پنجشنبه و جمعه تمیز کنیم و بچینیم. نمی دونم اطرافیان چرا فکر می کنن هر کاری اونا واسه بچه هاشون کردن ماهم باید انجام بدیم. دیونه میکنن آدم رو یا فکر میکنن ما بد سلیقه هستیم یا به خودشون خیلی مطمئنن.خوب دختر تو اگه واسه سیسمونیش یکاری کرده من که نباید مثل اون باشم من شاید یه برنامه دیگه داشته باشم آخه خلاصه مادر ,گی...
23 آذر 1390

بدون عنوان

  اين بابايي يه كارايي ميكنه كه آدم شاخ در مياره.جمعه رفتيم لباس خريديم بعد كه اومديم خونه بابايي آورد گذاشت تو خونه ديروز من رفتم تو اتاقت هر چي گشتم ديدم نايلون لباسا نيست .ترسيدم شايد جا مونده باشه حالا از بابا مي پرسم ميگه گذاشتم يه جا كه هي نياري دستمالي كني لباس بچه حساسه هر وقت كمدش اومد ميارم بچين توش  تازه ميگه لباسه جلو دسته تو نميبيني منم ديگه حال نداشتم همه جارو بريزم بيرون چيزي نگفتم ولي امان از اين بابا مجتبي              اينم براي شما               ...
20 آذر 1390

بدون عنوان

ماهی کوچولوی من.عزیزکم.این ٢-٣ روز کمی بهتر خوابیدم.سرفه هام کم شده البته شبها بیدار میشم و لی بهتر از قبل خوابیدم. امروز با بابایی رفتیم برات لباس و وسیله خریدیم تقریبا هر چی لازم داشتی را خریدیم. دیگه فقط مونده خرده ریز و چیزهایی که خوشمون میاد . حتی کفشم برات خریدیم.وان حمام و چیزهای دیگه. مامان منیرت حسابی برات مایه گذاشته همونطور که برا من مایه گذاشت خدایی باید خیلی قدرشو بدونی. دوست دارم.............................. ...
19 آذر 1390

بدون عنوان

يواش يواش ديگه بايد برا اومدنت آماده بشيم . ديشب اينقدر ورجه وورجه كردي بابا مجتبي همينطور مي خنديد.دلم مثل توپ بالا پايين ميرفت.رفتم نشستم لباسايي كه مامان منير از قشم آورده نگاه كردم.كفشت رو يه كفشي آورده كه نمي دوني چقدر بانمكه.شونه،ناخن گير،قاشق فردا پس فردا هم عمو تخت و كمدتو مياره . بي صبرانه منتظر اومدنت هستم .سالم و سلامت ...
16 آذر 1390

شب عاشورا

امشب شب عاشورا است. بابا مجتبی رفته شهر ری خونه مامان بزرگش برا حلیم پزی مامان منیرم برای اینکه من تنها نباشم جایی نرفته و مونده خونه. دیروز رفتم دکتر ٢ ساعت معطلم کرد تا فرستادم تو دکتر گفت رشدت خوبه.حالت  خوبه صدا قلبت را هم شنیدیم.بعد رفتم خونه خاله شب نذری داشتن عسل و سارا هر کاری کردن تو یه تکونم نخوردی ببینن.حسابی زدی تو ذوقشون. دلم برا تاسوعا و عاشورا بازار تنگ شده چند سالی هست نرفتم اونور.
14 آذر 1390

شنبه

سلام پسرم.دوباره يه هفته جديد شروع شد.من عاشق قرمه سبزي ام .پنج شنبه ساعت 11 كه از خونه خاله مي اومديم برفي گرفت كه اصلا قابل توصيف نيست. تو اون برف دم خونه ما وسط بيابان يكي از همسايه ها زد به شيشه ماشين و يه ظرف يكبار مصرف قورمه سبزي داد دست بابا .  حسابي ذوق مرگ شده بودما تا رسيدم بالا با اينه شام خورده بودم نصفش رو خوردم جات خالي جمعه هم رفتيم خريد خانه بقيه روز هم خانه بوديم و چرتيديم.شما هم كه تازگي همش ابراز وجود مي كني حسابي امروز هم مه شنبس و اداره ما نذري داره كار من زياد شد باز، هر چي كه به شكم ربط داشته باشه كار من و زياد تر مي كنه. ...
12 آذر 1390

صحبت مادرانه

سلام رادمهرم. ديروز زياد سر حال نبودم آخه شبش خوب نخوابيده بودم ديروزم كه رفتم خونه تقريبا بيهوش شدم يه سري رو مبل و يه سري رو تخت .ديروز خيلي فعاليت داشتي هي رفتي اينور اومدي انور  سركار هي قلپ قلپ كردي و لي امروز زياد فعاليت نداري اميدوارم حالت خوب  باشه مامانم. ...
8 آذر 1390

جمله

تنها اتاقی همیشه مرتبه و همه چیز سر جاش می‌مونه، که توش زندگی نکنی! اگه زندگیت گاهی آشفته میشه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زنده‌ای! اما اگر همیشه همه چی آرومه و تو چقدر خوشحالی! یه فکری برای خودت بکن! ...
7 آذر 1390